بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

9فروردین،یکشنبه:

تار های چفیه ات ب پنجره دلم گره خورده است...

نفس کشیدن در اتاقی ک بوی تو را میدهد،دیوانه ام کرده است...

راهی شلمچه شدیم.خاک هایش را در دستم گرفتم ک عهد ببندم.خاکش نبض دارد...

انگار بین انگشتانم دلی میتپید و تکان میخورد....

یادم امد اینجا دلهای زیادی متلاشی شده و ب خاک ها گره خورده اند...



  • مهدیه میرزایی


8فروردین شنبه:

حذف شد....


  • مهدیه میرزایی

7فروردین،جمعه:

گوشه مهدیه از درد ب خود میپیچم...

دارد لحظه هایم حرام میشود...

خواب دیدم دسته جمعی نهج البلاغه میخوانیم.

نهج البلاغه را باز میکنم:

برتو سزاوار است ک باخواسته های دل مخالفت کرده واز دین خود دفاع کنی،هرچندساعتی از عمر تو باقی نمانده باشد.

خدارادر راضی نگه داشتن مردم ب خشم نیاور،زیرا خشنودی خدا جایگزین هرچیزی بوده اما هیچ چیز جایگزین خشنودی خدا نمیشود.

نماز را در وقت خودش بجای آر.نه اینکه در بیکاری زودتر از وقتش بخوانی و به هنگام درگیری وکار ان را تاخیر بیاندازی 

و بدان ک تمام کردار خوبت در گرو نماز است...


  • مهدیه میرزایی

6فروردین،پنجشنبه:

چگونه ممکن است این همه زیبایی در یک مکان خلاصه شود...

اینجا حتی تماشای رقصیدن پرچم هاهم دل را زیر و رو میکند.

باید لحظه هایم را سامان دهم...

باید ب اندازه ی یک سال نفس بکشم...

باید دلم را همینجا #خاک کنم....



  • مهدیه میرزایی

5فوردین،چهارشنبه:

نفس های عمیق و پی در پیش میگوید ک اینجا،

سکوتش

نسیمش

ارامشش

هوایش

پر از بودن است.

اینجا 

انگار دستانی

 حس حضور مولا را با تک تک سلول های وجود این عبد سر ب هوا، گره زده اند...

تازه میفهمد ک چقدر دلتنگ بوده است...

نگران لحظه ی برگشتن ب شهر و جداییست...

ای  کاش زمان می ایستاد...



  • مهدیه میرزایی

بسم الله


4فروردین،سه شنبه:

در اوج ناباوری،

اینجا دلی بی قرار راهی قرارگاه شهید کازرونیست...

زمستانی میروم.

کاش اگر قرار نیست بهاری شوم،لااقل بویی از بهار بگیرم...


پ ن:

بچه سید نشدم دست خودم نیست ولی


وسط روضه دلم گفت بگویم مادر....


فدای مهربانی و کرمت مادر....



تصویر:

قرارگاه شهیدکازرونی،فروردین94


  • مهدیه میرزایی

امسال فهمیدم

نماز ستون دین است!


دیره توی بیست و یک سالگی بفهمی

اما بازم غنیمته!


http://www.8pic.ir/images/45646387930313775585.jpg

  • مهدیه میرزایی

بسم الله

سال 93 رو ب پایان است

کاش تحویل سال بهانه ای میشد برای روشن کردن چراغ هایی ک مدت هاست خاموششان کرده ام....

.

.

.

سه ساله ک خدا در گوشم میگه "تو هیچی نیستی"

حالا هر سال با ی مدلی...

اما امسال دیگه رسیدیم ب ته ته هیچی...

ب قولی"هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه هیچ..."

.

.

.

و کسی نمیداند این حرف های در گوشی چ دردی دارد...

درد...

.

.

.

خدایا قبول

ما هیچی نیستیم!
تازه

دیگه هم طاقتشو نداریم

بیا درباره ی موضوع دیگه درگوشی حرف بزنیم!



  • مهدیه میرزایی
ن + ماندن = نماندن
ن گفتن هنر میخواهد!
  • مهدیه میرزایی

درست مثل یک سال و نیم پیش

با

دستانی خالی و چشمانی پر....



  • مهدیه میرزایی