بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ

من فلسفه ای دارم،یا خالی و یا لبریز...

بیا برای یک بار هم ک شده هم سفر خیال های من باش.

فکر کن یکی از روز ها ی پاییز،دیوار های شهر خسته ات کنند.دوست داشته باشی برای چند لحظه هم ک شده عقلت را در چمدانی بگذاری و درش را قفل کنی.کودکانه قدم برداری.بدون چرتکه.

بدون منفعت طلبی.بدون حساب و کتاب.

تو باشی و یک احساس ناب...

نفس نفس زنان  دور باغچه ی مادربزرگ بدوی.بایستی،دستانت را باز کنی و دور خودت بچرخی و لذت ببری از فرم دامن چین چین و گل گلی ات ک شبیه لباس عروس شده است...

مرغابی بادی ات را برداری و راهی حوض گوشه ی حیاطش کنی...

بابیلچه ات وسط باغچه جوی آب و حوض و پل بسازی...

اصلا چ حالی داشت گیج شدن موقع پوشیدن کفش.این ک کدام برای پای راستت است و کدام برای چپ...

چ لحظه ی لذت بخشی بود وقتی چرخ های کمکی دوچرخه را باز میکردیم و یادمیگرفتیم مثل آدم بزرگ ها دوچرخه سواری کنیم.

حسرت بزرگ شدن...

ادای آدم بزرگ ها را در آوردن...

مثل آدم بزرگ ها غذا خوردن

مثل آدم بزرگ ها صحبت کردن

مثل آدم بزرگ ها از خیابان رد شدن

مثل آدم بزرگ ها بغض را قورت دادن و محکم بودن...

اگر میدانستم بزرگ شدن یعنی اینقدر عقلانی زندگی کردن،کودکی ام را با حسرت نمیگذراندم.

دلم حوصله ی هیچ فلسفه و منطقی را ندارد.خسته است از هرچه مکتب و تفکر است.

خسته است از سیاست بازی ها.خسته است از چند رنگی ها.

دلم قصه میخواهد...

دلم میخواهد او آهسته آهسته قصه بگوید و من آهسته آهسته بگریم این بغض چند ساله را.




  • مهدیه میرزایی

نظرات  (۸)

  • بانو ف تک نقطه
  • دل منم به شدت از یه سری موضوعات خستس .. سیاست مخصوصا !!

     

    + اون شعر منو درگیر خودش کرد :))

    پاسخ:
    خسته نباشید:)
    +
    مولانا است دیگر:دی
    هوس عروسی زده ب سرت ها!:دی
    پاسخ:
    نه بابا
    ما هنوز تو کف ی بار عروس شدنمون هستیم
    نگید ازین حرفا.جناب شوهر غیرتی میشن:دی
    باز باران٬
    با ترانه میخورد بر بام خانه
    خانه ام کو؟
    خانه ات کو؟
    آن دل دیوانه ات... کو؟
    روزهای کودکی کو؟
    فصل خوب سادگی کو؟...
    یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
    پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
    خاطرات خوب و رنگین
    در پس آن کوی بن بست
    در دل تو٬ آرزو هست؟
    کودک خوشحال دیروز
    غرق در غمهای امروز
    یاد باران رفته از یاد
    آرزوها رفته بر باد
    باز باران٬
    باز باران میخورد بر بام خانه
    بی ترانه ٬ بی بهانه
    شایدم٬ گم کرده خانه...

    فقط عنوان متن رو نتونستم مربوط کنم...چرا؟ :)
    پاسخ:
    شعر قشنگی بود.ممنون
    زیادم ربط نداشت:دی
    فقط منو یاد انتخاب های مصرانه ی کودکی مینداخت
  • Eshtebah Eshtebah
  • ... از عقل میندیش
    بگذار که دل حل کند این مسئله ها را!

    با دل باید همسفر خیال دیگران شد
    وگرنه مغز هر کس، سفر خود را بهتر میپسندد!
    پاسخ:
    درست میفرمایید:)
  • بی پلاک ...
  • بایدبزاری کودک درونت بر بزرگ بیرونت غلبه کنه :دی
    اونوقت زندگی خعلی. کیف میده;)))(
    پاسخ:
    چطر؟:دی
    من وقت خستگی کارتون می ببینم 
    و این روزها امار کارتون دیدن هام خیلی زیاد شد
    باید فکری به حال خودم بکنم 

    پاسخ:
    اثرات دوست نابابه(آسیدحمیدآقا)
    :دی
     اتفاقا قضییه برعکسه من رفیق نابابم برای اون
    پویا به اسم اونه به کام من
    پاسخ:
    اعترافات تلخ یک پدر =))
    خوب تقصیر کودک درونمه که خیال بزرگ شدن نداره
    پاسخ:
    اگه قرار بود بزرگ بشه ک بهش نمیگفتن کودک درون:دی
    چیکار بچه دارین؟عه!:دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی