بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سیزده بدر

13فروردین،پنجشنبه:


سمیه خادم شرهانی بود و برگشتنی اومد مقر پیش ما....

از روز اول همگی هوای شرهانی افتاده بود تو سرمون

صبح زود گفتند اماده شید بریم سیزده بدر.یا کانال کمیل.یا طائیه و یا شرهانی...

ی اتوبوس راه انداختن برای خادما و مسئولای مقر...

شوش،فتح المبین و...

بالاخره شرهانی....

از شب هشتم و اون اتفاقات،حس عجیبی ب شرهانی و شهیدگمنامش پیدا کرده بودم.

بچه ها توی اتوبوس خیلی شلوغ کردن.

حس خوبی نبود...

بلند خندیدن دخترای مذهبی و تیکه انداختن ب نامحرم انگار عادی شده....

از اونجایی ک این دوره حوصله حرف زدن نداشتم بیشتر ساکت بودم...

بااین حال خیلی بچه ها رو دوست دارم ....

ساعت 1ونیم شرهانی بودیم و این زیارت تا 3طول کشید.

بی قرار.روضه.حضرت زینب.شهید گمنام.کفن.پیراهن.قمقمه...

روزای اول دوره خاطره این شهید گمنام تکونم داد و امروز زیارتش...

تو راه برگشت راه رو اشتباه اومدیم و خوردیم ب نقطه مرزی و مرزبانا و اجازه ندادن رد شیم.ظاهرا چند ساعت قبلش پادگان حمیدیه چند نفرو خلاص کرده بودن. خلاصه ساعت 6نهار خوردیم...

ملت شعر سرودن در وصف نهار و اجراش کردن!

حاج اقا شیخ بهایی اومد اسم ملت رو نوشت با پیشوند "شهید" و ب خانما ک رسید نوشت 11تا شهید گمنام خدا خوب کرده!:دی

نزدیکای مقر ک رسیدیم یکی از مسئولا پاشد و همه رو شست.کلا جوونای این دوره رو شست...

منم ک دیدم زیادی داره تند میره پاشدم حاجی رو شستم...

درسته بچه ها خیلی اذیت کردن اما روز خوبی بود...



  • مهدیه میرزایی

نظرات  (۲)

عموی منم شرهانی شهید شده:(
پاسخ:
خدا رحمتشون کنه
بچه اتحادیه ای که شستن بلد نباشه داریم ایا؟
بعدشم تعریف ما از بچه مثبت با بقیه جاها فرق داره
گروهی هم که من باهاشون بودم دقیقا همین مشکلات رو داشتن
پاسخ:
خداعاقبت همه رو بخیر کنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی