بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

کافیست باور کنی ک هر لحظه ی بودنت در دستان مولاییست ارحم الراحمین.

تصور معنای ارحم الراحمین خیلی برایم شیرین است...

مهربان ترین ِ مهربانان...

وقتی باور کنی ک با تمام اختیاراتی ک داری،یک جاهایی بی اختیار و در بندی،

یک جاهایی تغییر واقعیت ها از اراده و دستان تو خارج است،

دیگر هیچ اتفاقی برایت تلخ نخواهد بود...

این بی اختیاری را وقتی کنار عبد بودن بگذاری،

وقتی کنار جمله ی " تو فقط آمده ای که برای محبوبت دلبری کنی و لاغیر ! "بگذاری،

دیگر معنای زندگی برایت تغییر میکند...

میدانم سخت است...

سخت است دویدن و نرسیدن،

سخت است قدم زدن بر روی دل.سخت است دست و پازدن بیهوده...

اما این همه سختی،

گاهی آنچنان لذت بخش میشود ک با هیچ چیز دیگری قابل قیاس نیست...

تصور معنای ارحم الراحمین خیلی برایم شیرین است...

تصور کن کسی ک نهایت مهربانی و عشق است،

میخواهد بزرگت کند،میخواهد خراب کند همه ی دیوار هایی را ک باهمکاری شیطان و نفست ب دور خودت کشیده ای

میخواهد بتراشد زنگارهای قلبت را میخواهد زلال کند وجودت را...

این زلال شدن،هزینه میخواهد،

این همه زیبایی صبر و تحمل میخواهد...

این سختی ها فقط یک معنا دارد...

آن هم اینکه محبوب ارحم الراحمینت رهایت نکرده است...

یعنی هنوز هم دوستت دارد.یعنی هنوز هم هوایت را دارد.

امتحانت میکند ک بفهمی کوچکی ات را..

بفهمی ضعف هایت را...

أحَسِبَ النَّاسُ أنْ یُتْرَکُوا أنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ * َلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...؛

 مردم گمان نکنند همین که گفتند ایمان آوردیم، ما آنها را رها می‌کنیم و از آنها می‌پذیریم. اینها باید امتحان شوند. پیشینیان را امتحان کردیم، اینها را نیز امتحان خواهیم کرد...   -عنکبوت (29)، 2،3


بفهمی عاشقانه هایت بوی ادعا میدهند...

محبوبت میخواهد ک خسران زده نشوی...

میگفت مثال خسارت،مثال یخ فروشیست ک با تمام سرمایه اش،قالب های یخ را میخرد و روانه ی بازار میشود...

زمان میگذرد،

آفتاب سوزان بر تن یخ ها میتابد و ذوبشان میکند...

و یخ فروش میماند و هیچ...

یخ فروشی ک ن تنها سودی نبرده است،ک همه ی سرمایه اش را بر باد داده است.

والعصر.ان الانسان لفی خسر...



در پس هر امتحان،یک آجر از دیوار ضعف هایت کم میشود...

خوب دقت کن.نکند چند ر.وز بعد دوباره آن آجر را برداری و گوشه ای از وجودت را پر کنی...

اصلا زندگی یعنی همین...

زندگی یعنی مچجموعه ای از دوراهی ها و انتخاب ها.زندگی یعنی محبوبی قادر وتوانا آجر های سست و آلوده ی وجودت را جدا کند و عقیق و الماس و زمرد جایگزین کند...

حواست باشد تو،این میان گول ظاهر سنگ ها و آجر های سیاه را نخوری و فقط بنده ی مولای ارحم الراحمینت باشی، او آنقدر علیم و داناست  ک خوب میدانت کوچه پس کوچه های وجود مخلوقش را...

حواست باشد سر ب هوایی نکنی.گاهی بعضی از سر ب هوایی ها را نمیتوان جبران کرد...

گاهی بعضی از سر ب هوایی ها،ب خون جگر جبران میشوند...

بی قرار!

حواست باشد ب امتحان ها...

حواست باشد ب انتخاب ها...

 

میگفت،اصل عذابی ک آن دنیا جهنمیان میکشند عذاب حسرت است...

حسرت از غافل شدن...

غفلت از آن همه سرمایه برای تشخیص...

تشخیص سنگریزه از مروارید...

تشخیص مس از طلا...

خواست باشد...

حواست باشد...



 

  • مهدیه میرزایی

تعارف ک نداریم

ما بی عُرضه تر از این حرف هاییم!

آنقدر ک،

نفس هایتان نباشد،

خفه میشویم در مسیر رسیدن ب خاک هایی ک قرار است افلاکیمان کنند...

 

هوایمان را ک نداشته باشید،

سر ب هوا میشویم و زمین میخوریم

 

اصلا اگر موقع برنامه ریزی، با پاهای برهنه تان  از میان افکارمان عبور نکنید،

چیزی جز پوچی راهی قلممان نمیشود.

ما میمانیم و کاغذ های سفید دفترمان...

مامیمانیم و پاهای بی جانمان...

 

ماروسیاهیم...

اما هر سال طلائیه برایمان گفته اند:

"بچه ها سید حمید خیلی مهربونه..."


پ ن:

احتمالا از سال 91 باشه

بین فایل ها دیدمش


پ ن2:

ای مهربان به این دل من هم نگاه کن

اوضاع عاشقی مرا، روبراه کن 

طفل چموش نفس مرا زودتربگیر

با ترکه ی محبت خود سربه راه کن


  • مهدیه میرزایی

مرد رویاها به پایان رسید

برای اولین بار بود ک میتوانستم چمران را زنده تر از چمرانِ همه ی کتاب ها حس کنم.اصلا خاصیت فیلمنامه همین است ک نویسنده دست خیال آدم را میگیرد و میبرد تا نزدیکی ماجرا میشناند!

کتاب های قبلی ای ک باموضوع  چمران نوشته شده بود و حتی فیلم "چ" یک بخشی از چمران بود! و این کتاب بخش دیگری...

حس آدمی را دارم ک با یک چراغ قوه ی کوچک وارد غار تاریکی شده است ک پر است از نقاشی های زیبا و عجیب.آدمی ک نمیتواند ب یکباره این زیبایی بزرگ را ببیند.مجبور است قدم به قدم ذره ب ذره ظلمت اطرافش را کنار بزند و ب زیبایی جدیدی برسد در حالی ک از زیبایی قبلی فقط خاطره اش مانده است،خاطره ای ک گاهی برفکی میشود و حتی محو...

قبلا چمرانِ غاده را دیده بودم

چمرانِ امام خمینی را

چمرانِ کودکان یتیم را

چمرانِ پیر را!

چمران ایران را!
اینجا بهانه ای شد برای تماشای

چمرانِ دانشجو

چمرانِ پروانه

چمرانِ امام موسی صدر

چمرانِ لبنان

چمرانِ آمریکا


قبلا چمرانِ باهوشِ هنرمندِ لطیفِ چریکِ مهربانِ عارف را دیده بودم ک شاعر هم بود...

اینجا بجز آن چمران،

چمرانِ با اراده و استقامت را دیدم ک صبور هم بود،مهربان و دلسوز و باگذشت هم!

زیرکی و شجاعتش دل آدم را می لرزاند!

اینجا میشد کمی از دردهای چمران را چشید و همراه اشک هایش بغض کرد...




پ ن:

چقدر دورم از چشمانت...

پ ن2:

آخر قرار زلف تو لا ما چنین نبود

ای مایه ی قرار دل بی قرار من..





  • مهدیه میرزایی


جمکران،شهریور93

  • مهدیه میرزایی
 احساس میکنم از پیچ کوچه ی کاهگلی و باران خورده ی زندگی ام گذشته ام و حالا وارد خیابان تمیز و خلوتی شده ام ک جان میدهد برای دویدن!
گاهی آنقدر همه چیز سرجایش است،
 آنقدر همه چیز واضح و روشن است،
 آنقدر همه کار میتوان کرد ک میمانی کدام را اول انجام دهی!


 امروزبالاخره موضوع اصلی  مشخص شد!


اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْکَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ الْبَصِیرَةَ فِی دِینِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَ الْإِخْلاصَ فِی عَمَلِی وَ السَّلامَةَ فِی نَفْسِی وَ السَّعَةَ فِی رِزْقِی وَ الشُّکْرَ لَکَ أَبَدا مَا أَبْقَیْتَنِی
پ ن:
هرگاه اندوهگین شدید، بسیار استغفار کنید…
پیامبرخوبی ها صلی الله علیه و آله






 


  • مهدیه میرزایی

1.فکر میکردم هدف این است ک "بنده" شویم

فهمیدم

بجز "بنده" شدن راهی نداریم...



2.پوچی یعنی زیر سوال رفتن فلسفه ی بودن

اگر وقف "او" نشویم،نبودن بهتر است



3.باید خریدنی شوی تا خریده شوی


4.روی دست خوده ام مانده ام...
  • مهدیه میرزایی

آنقدر آب و آتش دیده و سر ب هوا رد شده است،

ک حالا فولاد آب دیده ی نفس مسی و سرکشش را نه آب سرد میکند و نه آتش،گرم!

دیگر طلا شدن،رویاییست دست نیافتنی...

کجاست دست کیمیاگرت،

ح س ی ن...



پ ن:

جای آخر آمده،عبد هرجایی...

پ ن2:

مگر نه آنکه از پسر آدم،عهدی ازلی ستانده اند ک حسین(علیه السلام) را از سر خویش،بیشتر دوست داشته باشد؟

  • مهدیه میرزایی


  • مهدیه میرزایی
مهم نیست تو چ نقشی بزنی

گِل به همه ی درد هایت گوش میکند و نقش آرامش میزند،

ب سفال دلت...



پ ن:

از کویر آمده ها، بغض سفالی دارند...


پ ن2:دلم لک زده است برای کمی گِل بازی!

مغازه ی همیشگی بسته هایش 28 کیلویی بودند.خورده نمیفروخت!نمیدانست 28 کیلو گِل،آدم را از زندگی باز میکند!




  • مهدیه میرزایی


  • مهدیه میرزایی