بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

بی قراری

نگاشت های ذهنی پر دغدغه!!!

"هــــــوالـــحـق"



https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ49Nqp3CkFf8_32EsozlUoI-OujuuzDl5A6M3BatZBqboKl2YQ




همیشه با خودم میگفتم " ازدواج چیزی را عوض نمیکد.همین الان خودت را درست کن!"



اما عوض شد!
ازدواج نعمت بزرگی ک تو را میرساند ب عمق معنای "لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا"


اتفاقی ک با همه ی سختی ها و پستی و بلندی هایش مسیر صخره ای و طوفانی بندگی ( ک پر است از ترس سقوط و نگرانی ویرانی) را تبدیل میکند ب یک صخره نوردی دونفره ک  اگرچه سخت است،اگرچه درد دارد اما شیرینی لحظه هایش تو را میبرد ب روزهایی از جنس نشاط کودکی و شوق و ذوق بازی کردن در خانه ای ک با پشتی و متکا برای خودت میساختی!
 ب آشپزی کردن های با ذوق و ظرافتت در دیگ های پلاستیکی و چند سانتی و با دقت شعله ی اجاق گاز پلاستیکی را پایین کشیدن و پذیرایی با محبتت از مهمان های خیالی!



اتفاقی ک تمام بهانه ها را از تو میگیرد برای از نو شروع کردن و دویدن در جاده ی رشد !
انگار یک خظبه ی ساده آمده است ب جستجو در بند بند وجودت و پیدا کرده است نداشته هایت را،انگار کسی آمده است و ذره ب ذره کتاب حجیم بودنت را ورق زده و صفحات خالی اش را با خطی خوش برایت نوشته! و چه کسیست ک نداند تا وقتی بودنت کامل نباشد،بندگی ات هم کامل نیست و اینجاست ک میشود"اذا تزوج الرجل احرز نصف دینه"


اتفاقی ک نیمه ای از تو را وارد زندگی ات کرده است و هویت پر از خالی ات را ترمیم کرده است.
نیمه ای ک حالا دیگر شده جبران همه ی نداشته هایت!
اتفاقی ک حالا ب تو فهمانده چرا پیامبر مهربانی فرموده اند "در اسلام هیچ بنایی نزد خدا دوست داشتنی تر از بنای ازدواج نیست"
ب راستی ک مولای ارحم الراحمینمان بهترین ها را برای بندگانش میخواهد.



  • مهدیه میرزایی


فرار میکنم از جمعیت ب این امید ک تنها بروم کنارش.

کسی سنگ قبر را بغل کرده است

هنوز ننشسته ام،صدای هق هق گریه اش بلند میشود...

معلوم است دلتنگی امانش را بریده.

همه ب سمت صدا هجوم می اورند و فاتحه میخوانند.

حس انحصار طلبی ام میگوید کاش همه بروند...

او فقط چمران من است...

دلم سکوت میخواهد...

میگویم ب این ها بگو بروند...

جمعیت کم کم پراکنده میشوند و من چقدر منتظر این تنهایی بودم.

من

تو 

و سکوت...


  • مهدیه میرزایی


بعد از یک ساعت و نیم تدریس،موقع استراحت.هرچه اصرار میکنم نمینشیند روی صندلی اش و باحوصله و ایستاده جواب سوالاتم را میدهد.

استاد بااخلاق و عجیب غریب معرفت شناسی...


  • مهدیه میرزایی


-بگو غاااز

-قاااز

-حالا بگو قارقار

-قار قار

ریز ریز میخندند...



با حوصله و مهربانی

تجوید نصفه نیمه ای ک بلد است را،

ب دوست جدیدش یاد میدهد.

دخترک شیطون و مودبی ک روی تخت کناری،باکلکسیون عطر و شامپو و لوسیون هایش زندگی میکند...


تجوید را کامل بلدم

اما تا ب حال ب فکرم هم نرسیده است ک ب کسی یاد دهم.




دغدغه ی دین دوسش را دارد

دخترک مهربان و شیک کناری ام ک در نگاه اول،فرنگی ب نظر میرسد...


  • مهدیه میرزایی


مجبورم کرده اند بدوم

اما

راه رفتن هم بلد نیستم...


  • مهدیه میرزایی

شبیه دختر بچه ای ک وسط گریه ب یکباره بلند بلند میخندد...

نمیدانم باغم تمام شدن شعبان بسازم و یا باشوق شروع رمضان؟


اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه

 خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشت،ما را نیامرزیدى در آن قسمت که از این ماه مانده است،بیامرزمان.

  • مهدیه میرزایی


خسته برگشتم ز جنگ و شادمان از فتح شهر

شهر اما بسته بود دروازه اش را روی من

زندگی پیچ و خمش تفسیر یک لبخند بود

امشب اما رسم کرد اخمی فقط بر روی من

  • مهدیه میرزایی

چهل روز مانند چهل ثانیه گذشت...

این روزها اما،هر ساعتش،مانند چهل سال میگذرد...

و اینگونه زمان در کشاکش احساسات آدمی،ماهیتش را از دست میدهد!

  • مهدیه میرزایی

کاغذهایم را پر کردم از حرف ها و برنامه ها و نگاه های "منطقی"

اما

دلتنگی خطشان زد...


گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم

#سعدی

  • مهدیه میرزایی

 نوجوان بودم ک گفت

اگر میخواهی رشته جامعه شناسی راانتخاب کنی،باید از خدا بخواهی تمام درد های جامعه را ب تو بچشاند...

گفت جامعه شناسی ک نفسش از جای گرم بلند شود،ب جایی نمیرسد.



نمیگویم تمام درد ها را لمس کرده ام...

اما ورودم ب این رشته همراه شد با تجربه هایی ک همیشه فکر میکردم فرسنگ ها با من فاصله دارند...


ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به...

  • مهدیه میرزایی