"هــــــوالـــحـق"
همیشه با خودم میگفتم " ازدواج چیزی را عوض نمیکد.همین الان خودت را درست کن!"
- ۳ نظر
- ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۶
"هــــــوالـــحـق"
همیشه با خودم میگفتم " ازدواج چیزی را عوض نمیکد.همین الان خودت را درست کن!"
فرار میکنم از جمعیت ب این امید ک تنها بروم کنارش.
کسی سنگ قبر را بغل کرده است
هنوز ننشسته ام،صدای هق هق گریه اش بلند میشود...
معلوم است دلتنگی امانش را بریده.
همه ب سمت صدا هجوم می اورند و فاتحه میخوانند.
حس انحصار طلبی ام میگوید کاش همه بروند...
او فقط چمران من است...
دلم سکوت میخواهد...
میگویم ب این ها بگو بروند...
جمعیت کم کم پراکنده میشوند و من چقدر منتظر این تنهایی بودم.
من
تو
و سکوت...
بعد از یک ساعت و نیم تدریس،موقع استراحت.هرچه اصرار میکنم نمینشیند روی صندلی اش و باحوصله و ایستاده جواب سوالاتم را میدهد.
استاد بااخلاق و عجیب غریب معرفت شناسی...
-بگو غاااز
-قاااز
-حالا بگو قارقار
-قار قار
ریز ریز میخندند...
با حوصله و مهربانی
تجوید نصفه نیمه ای ک بلد است را،
ب دوست جدیدش یاد میدهد.
دخترک شیطون و مودبی ک روی تخت کناری،باکلکسیون عطر و شامپو و لوسیون هایش زندگی میکند...
تجوید را کامل بلدم
اما تا ب حال ب فکرم هم نرسیده است ک ب کسی یاد دهم.
دغدغه ی دین دوسش را دارد
دخترک مهربان و شیک کناری ام ک در نگاه اول،فرنگی ب نظر میرسد...
شبیه دختر بچه ای ک وسط گریه ب یکباره بلند بلند میخندد...
نمیدانم باغم تمام شدن شعبان بسازم و یا باشوق شروع رمضان؟
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه
خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشت،ما را نیامرزیدى در آن قسمت که از این ماه مانده است،بیامرزمان.
خسته برگشتم ز جنگ و شادمان از فتح شهر
شهر اما بسته بود دروازه اش را روی من
زندگی پیچ و خمش تفسیر یک لبخند بود
امشب اما رسم کرد اخمی فقط بر روی من
چهل روز مانند چهل ثانیه گذشت...
این روزها اما،هر ساعتش،مانند چهل سال میگذرد...
و اینگونه زمان در کشاکش احساسات آدمی،ماهیتش را از دست میدهد!
کاغذهایم را پر کردم از حرف ها و برنامه ها و نگاه های "منطقی"
اما
دلتنگی خطشان زد...
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم
#سعدی
نوجوان بودم ک گفت
اگر میخواهی رشته جامعه شناسی راانتخاب کنی،باید از خدا بخواهی تمام درد های جامعه را ب تو بچشاند...
گفت جامعه شناسی ک نفسش از جای گرم بلند شود،ب جایی نمیرسد.
نمیگویم تمام درد ها را لمس کرده ام...
اما ورودم ب این رشته همراه شد با تجربه هایی ک همیشه فکر میکردم فرسنگ ها با من فاصله دارند...
ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به...