9فروردین،یکشنبه:
تار های چفیه ات ب پنجره دلم گره خورده است...
نفس کشیدن در اتاقی ک بوی تو را میدهد،دیوانه ام کرده است...
راهی شلمچه شدیم.خاک هایش را در دستم گرفتم ک عهد ببندم.خاکش نبض دارد...
انگار بین انگشتانم دلی میتپید و تکان میخورد....
یادم امد اینجا دلهای زیادی متلاشی شده و ب خاک ها گره خورده اند...
- ۰ نظر
- ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۰