- ۱ نظر
- ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۱
در لیوان سرد وجودم
چای داغ ریختم
شکست...
مادر بزرگم میگفت،
لیوان اگر اصل باشد،ب این راحتی ها نمیشکند...
آدم برفی با ادم ها فرق دارد،
سراسر برف است و سرما....
و از درون خالی.
فرق دارد با تویی ک زیر برف ها
منتظر آفتاب نشسته ای تا با تابشش زنده شوی،برای شروعی نو.
آدم برفی با تابش خورشید،زنده نمیشود.
ذره ذره تمام میشود و میمیرد.
او باتمام تنهایی اش،ب همین سرمای بی امان وابسته است...
آدم شدن ِ آدم برفی ها،فقط مال قصه هاست...
پ ن:
دنیایم بوی سکون گرفته است
چندیست نه راه پیش دارم و نه راه پس
انگار
پیوند عمیقیست
بین دوست داشتن ها و توقعات
بین دوست داشتن ها و کم صبری ها
انگار
آدم نباید پناه بغض های کسی شود...
ویا اگر شد،
حواسش باشد هیچ گاه بهانه ی همان بغض ها نشود...
اصلا
انگار نباید بغض ها را راهی هیچ مکانی بجز سجاده کرد...
آدم ها گاهی با قضاوت های نادرستشان،بی انصاف ب نظر میرسند...
یا رفیق من لا رفیق له...
شب تولدم بود
ک
گفتم بی خیال همه
دلم خودت را میخواهد
چند روز بعد....
شب قدر بود
ک
گفتم بی خیال همه
دلم خودت را میخواهد
چراغ هارا ک روشن کردند....
حرم بودم
ک گفتم بی خیال همه
دلم خودت را میخواهد
از سفر ک برگشتم........
یک وقت هایی فکر میکنم
خودت نمیخواهی ک بی خیال همه شوم و فقط خودت را بخواهم
همیشه لحظه ی انقطاع
عجیب زنجیر میشوم...
پ ن:
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
تمام دوست داشتنی هایم در محبت تو حل میشوند...
ای پناه بی تابی ها...
وَاجْعَلْ "قَلْبى بِحُبِّکَ مُتَیَّماً"
دلم را ب محبت خودت بی تاب کن
#دعای-کمیل
مهربانی یعنی همینکه فراموش میکنی بدی هایم را
اما نمیدانم چ بنامم تو را وقتی روسیاه ب سویت می آییم و روسفیدم میکنی...
وَ لاَ لِشَیْءٍ مِنْ عَمَلِیَ الْقَبِیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ
#دعای-کمیل
از بیست و هفتم دی ماه پارسال تمام اتفاقات روزانمو مینوشتم تو تقویمی ک فاطیما برام خریده بود و برای اولین بار بود ک هرروز نوشتن رو تجربه میکردم...
واقعا دوستشون داشتم و خیلی لذت بخش بود برام...
تا حدوداسفند ماه این نوشتن ها ادامه داشت تا اینکه نمیدونم چی شد ک دیگه ننوشتم...
13 فروردین بود ک یاد دفترم افتادم
رفتم یادداشت های روزانمو نگاه کردم
حالم ازشون بهم میخورد
همه شو ریختم تو آشغالی:دی
الان یهو یادشون افتادم دلم براشون تنگ شد:دی
ی همچین احساسات نامتوازنی داشتیم ما تو این ی سال...
دیروز ک داشتم مرور میکردم این ی سال رو،باخودم گفتم این سخت ترین سالزندگیم بود از همه جهت
شاید ب اندازه ی تمام عمرم گریه کردم
یاد سال قبلش افتادم ک با خودم گفته بودم این سخت ترین بود و حتی سال قبل ترش ک فکر میکردم دیگه قرار نیست اینهمه مشکل سر راهم سبز بشه و سخت تر از اینو نمیتونم تحمل کنم...
اما انگار قراره سال ب سال سختی ها بیشتر بشن و تحمل ما بیشتر...
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ....
خدایا هرآنچه میگیری شکر
هرآنچه میدهی شکر...