5فوردین،چهارشنبه:
نفس های عمیق و پی در پیش میگوید ک اینجا،
سکوتش
نسیمش
ارامشش
هوایش
پر از بودن است.
اینجا
انگار دستانی
حس حضور مولا را با تک تک سلول های وجود این عبد سر ب هوا، گره زده اند...
تازه میفهمد ک چقدر دلتنگ بوده است...
نگران لحظه ی برگشتن ب شهر و جداییست...
ای کاش زمان می ایستاد...