سیزده بدر
13فروردین،پنجشنبه:
سمیه خادم شرهانی بود و برگشتنی اومد مقر پیش ما....
از روز اول همگی هوای شرهانی افتاده بود تو سرمون
صبح زود گفتند اماده شید بریم سیزده بدر.یا کانال کمیل.یا طائیه و یا شرهانی...
ی اتوبوس راه انداختن برای خادما و مسئولای مقر...
شوش،فتح المبین و...
بالاخره شرهانی....
از شب هشتم و اون اتفاقات،حس عجیبی ب شرهانی و شهیدگمنامش پیدا کرده بودم.
بچه ها توی اتوبوس خیلی شلوغ کردن.
حس خوبی نبود...
بلند خندیدن دخترای مذهبی و تیکه انداختن ب نامحرم انگار عادی شده....
از اونجایی ک این دوره حوصله حرف زدن نداشتم بیشتر ساکت بودم...
بااین حال خیلی بچه ها رو دوست دارم ....
ساعت 1ونیم شرهانی بودیم و این زیارت تا 3طول کشید.
بی قرار.روضه.حضرت زینب.شهید گمنام.کفن.پیراهن.قمقمه...
روزای اول دوره خاطره این شهید گمنام تکونم داد و امروز زیارتش...
تو راه برگشت راه رو اشتباه اومدیم و خوردیم ب نقطه مرزی و مرزبانا و اجازه ندادن رد شیم.ظاهرا چند ساعت قبلش پادگان حمیدیه چند نفرو خلاص کرده بودن. خلاصه ساعت 6نهار خوردیم...
ملت شعر سرودن در وصف نهار و اجراش کردن!
حاج اقا شیخ بهایی اومد اسم ملت رو نوشت با پیشوند "شهید" و ب خانما ک رسید نوشت 11تا شهید گمنام خدا خوب کرده!:دی
نزدیکای مقر ک رسیدیم یکی از مسئولا پاشد و همه رو شست.کلا جوونای این دوره رو شست...
منم ک دیدم زیادی داره تند میره پاشدم حاجی رو شستم...
درسته بچه ها خیلی اذیت کردن اما روز خوبی بود...
- ۹۴/۰۱/۱۵